ورق برگشت: آغاز جهان مدرن با شمشیر، صلیب و دریا

در واپسین سال‌های سده‌ی پانزدهم میلادی، زمانی که اروپا آرام‌آرام از قرون وسطا عبور می‌کرد، صحنه‌ی تاریخی جدیدی در شبه‌جزیره‌ی ایبری گشوده شد؛ صحنه‌ای خونین که نه تنها پایان تمدن اسلامی در اندلس را رقم زد، بلکه آغازی بر عصر استعمارگری نوین نیز بود. ایزابل، ملکه‌ی کاستیل، که بعدها به «ایزابل کاتولیک» و «اتحادگر» شهرت یافت، به همراه همسرش فردیناند، شاه آراگون، آخرین ضربات مرگبار را به پیکر فروپاشیده‌ی دولت‌های مسلمان اندلس وارد آوردند.

در جریان لشکرکشی‌های‌شان، سپاه مسیحی، شهرها و روستاها را غارت کرد و کشتزارها را به آتش کشید. محاصره‌ی شهر مالقه (مالاگا)، از تلخ‌ترین فصل‌های این فاجعه بود؛ مردمان شهر در اثر گرسنگی، اسب‌ها، سگ‌ها و حتی گربه‌ها را خوردند، و هزاران تن یا در اثر بیماری جان سپردند یا به بردگی گرفته شدند. روایت ویل دورانت از این واقعه، تصویر روشنی از عمق تراژدی انسانی در آن دوران به دست می‌دهد.

سرانجام، در دوم ژانویه ۱۴۹۲، غرناطه – واپسین سنگر مسلمانان در اندلس – پس از نه ماه محاصره‌ی نفس‌گیر، سقوط کرد. فردیناند و ایزابل در میدان اصلی شهر، در برابر کلیسا زانو زدند و خدا را سپاس گفتند که پس از ۷۸۱ سال، سلطه‌ی اسلام در آن سرزمین به پایان رسیده است. تنها هفت ماه بعد، همان دو چهره‌ی سیاسی، در جست‌وجوی ثروت و قدرتی بیشتر، پشتیبان سفر کریستف کلمب شدند. این ماجراجوی ایتالیایی به قصد کشف مسیر دریایی به سوی هند به راه افتاد، اما به اشتباه، قاره‌ای ناشناخته را کشف کرد: آمریکا. دستاورد این سفر به‌زودی به یکی دیگر از افتخارات ایزابل و فردیناند بدل شد.

هم‌زمان، در همسایگی آن‌ها، شاه مانوئل اول پرتغال – ملقب به «مانوئل ثروتمند» – با رشک و انگیزه‌ای مشابه، قدم در همان مسیر گذاشت. پرتغالی‌ها که پیش‌تر با هدایت شاهزاده هنری دریانورد، شبکه‌ای گسترده از تجارت برده را در سواحل آفریقا بنا نهاده بودند، اکنون می‌خواستند سهمی پررنگ‌تر در دنیای نوین استعمار داشته باشند. در سال ۱۴۹۸، واسکو داگاما، دریانورد پرتغالی، پس از عبور از دماغه‌ی امید نیک، به سواحل هند رسید و مسیر جدیدی را برای تجارت – و البته برای چپاول – گشود.

داگاما در سفر دوم خود در سال ۱۵۰۲، با ناوگانی نیرومند و مجهز به تسلیحات مدرن اروپایی، ماموریت نابودی قدرت اقتصادی مسلمانان در دریاهای شرق را آغاز کرد. او با حمله به بندرهای استراتژیک چون کیلوا و کالیکوت، موجی از خشونت و وحشت به راه انداخت. مورخان از سوزاندن کشتی‌ها و کشتار بی‌رحمانه‌ی بازرگانان مسلمان یاد می‌کنند، و آن را نقطه‌ی عطفی در آغاز دوران استعمار دریایی اروپا می‌دانند.

تمام این لشکرکشی‌ها، همواره در پوششی مذهبی ارائه می‌شد. ایزابل و فردیناند به نام مسیحیت و کلیسای رم، نه تنها غرناطه را به خاک و خون کشیدند، بلکه دستگاه تفتیش عقاید را نیز علیه مسلمانان و یهودیان به راه انداختند. مانوئل نیز از همین شعار صلیبی بهره برد تا تاراجگران خود را به نام “جهاد علیه کفار” به سواحل غرب آفریقا و شرق آسیا گسیل دارد. اما پشت این نقاب مذهبی، چهره‌ای آزمند از رقابت‌های اقتصادی و بازرگانی پنهان شده بود. اظهارات صریح فرمانده پرتغالی، آلفونسو د آلبوکرک، حقیقت را برملا می‌کند: «اگر ما تجارت مالاکا را از دست اعراب خارج کنیم، قاهره و مکه ورشکست خواهند شد؛ و ونیزی‌ها نیز ناچار خواهند بود برای تأمین کالاهای مورد نیازشان، به ما رجوع کنند.»

برتری پرتغال در دریاهای شرق تا اوایل سده‌ی هفدهم تداوم یافت، اما این سلطه نیز پایدار نماند. ظهور قدرت‌هایی چون امپراتوری مغول در هند و فرمانروایی اکبرشاه در گجرات و بنگال، گسترش نفوذ هلندی‌ها در جزایر ملوک، و نهایتاً شکست پرتغالی‌ها از انگلیسی‌ها و نیروهای صفوی – از جمله اخراج‌شان از هرمز توسط امامقلی‌خان، سردار شاه عباس – همگی نشانه‌هایی از پایان این سلطه‌ی یک‌جانبه بودند.

سال ۱۴۹۲، سالی که با سقوط غرناطه آغاز شد و با کشف آمریکا ادامه یافت، نقطه‌ی عطفی در تاریخ بشر بود. از این مقطع، جهان وارد عصری شد که در آن نقشه‌ها بازنگاری شدند، تمدن‌ها زیر پا گذاشته شدند، و سلطه‌ی اقتصادی و فرهنگی اروپا بر بخش‌های عظیمی از کره‌ی خاکی آغاز شد. این عصر، با شمشیر و صلیب و کشتی آغاز شد؛ اما با ساختارهای اقتصادی و استعمار فرهنگی به اوج رسید.

(نکته: این مقاله به صورت جدید بازنویسی شده و بنا به دلایل بهینه سازی نسخه اصلی نیست، درصورت علاقمندی به مطالعه نسخه اصلی کلیک کنید)

گردآورنده: رضا خیاط

میز تاریخ زاویه دید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *