نظریه‌های جنگ و سبک‌های درگیری نظامی

نظریه‌های جنگ و سبک‌های درگیری نظامی

 

در دوران معاصر، مفهوم جنگ دیگر محدود به رویارویی مستقیم نظامی میان ارتش‌های کلاسیک نیست. با پیشرفت فناوری، جهانی‌شدن و پیچیده‌شدن روابط سیاسی، اشکال جدیدی از جنگ ظهور کرده‌اند که مرزهای سنتی میان نبرد نظامی، اقتصادی، اطلاعاتی و روانی را درهم شکسته‌اند. نظریه‌های متعددی در زمینه جنگ‌های نوین توسعه یافته‌اند که هرکدام به یکی از ابعاد پیچیده و چندلایه درگیری‌های امروز می‌پردازند. این مقاله به بررسی جامع و ساختارمند این نظریه‌ها می‌پردازد و با تکیه بر کاربردهای عملی آن‌ها، اهمیت راهبردی‌شان را در فهم و مقابله با تهدیدات نوین تبیین می‌کند.

نظریه جنگ نامتقارن 

ببینید، وقتی در یک درگیری نظامی، دو طرف از نظر توانایی‌های نظامی، منابع مالی و سطح فناوری تفاوت قابل ملاحظه‌ای داشته باشند، طرفی که از این جهات در وضعیت پایین‌تری قرار دارد، می‌تواند از روش‌هایی استفاده کند که به طور مستقیم با قدرت نظامی طرف مقابل مقابله نمی‌کند. این روش‌ها شامل تاکتیک‌های جنگ چریکی، انجام اقدامات خرابکارانه و استفاده از جنگ روانی برای تضعیف روحیه و توانایی‌های دشمن است. هدف اصلی در این نوع رویکرد، بی‌اثر کردن برتری‌های سخت‌افزاری و فنی طرف مقابل از طریق روش‌های غیرمستقیم و نامتقارن است. این مفهوم، اساس نظریه جنگ نامتقارن را تشکیل می‌دهد که کنت واکر به طور مفصل به آن پرداخته است.

برای درک بهتر این موضوع، می‌توان به نمونه‌های تاریخی مانند جنگ ویتنام، درگیری‌های افغانستان و جنگ عراق اشاره کرد. در این موارد، نیروهایی که به لحاظ تجهیزات و سازماندهی در سطح پایین‌تری قرار داشتند، با بهره‌گیری از دانش بومی نسبت به منطقه، استفاده از ویژگی‌های پیچیده محیط جغرافیایی و به کارگیری تاکتیک‌های انعطاف‌پذیر و غیرقابل پیش‌بینی، توانستند خسارات قابل توجهی به نیروهای به مراتب مجهزتر و قدرتمندتر وارد کنند. این امر در نهایت منجر به طولانی شدن جنگ و افزایش هزینه‌های انسانی و مالی برای طرف قدرتمندتر شد.

اهمیت راهبردی نظریه جنگ نامتقارن در این است که نشان می‌دهد ساختارهای نظامی سنتی و متکی بر قدرت سخت‌افزاری، در مواجهه با تهدیدات نامتقارن آسیب‌پذیر هستند. این نظریه بر ضرورت بازنگری در شیوه‌های مرسوم مقابله با تهدیدات تأکید دارد و لزوم توسعه توانمندی‌هایی نظیر قابلیت‌های ضدچریکی، جمع‌آوری و تحلیل اطلاعات دقیق و ایجاد انعطاف‌پذیری در ساختارها و برنامه‌های نظامی را برجسته می‌سازد. به همین دلیل، نظریه جنگ نامتقارن به عنوان یک چارچوب تحلیلی مهم برای فهم و بررسی منازعات معاصر، به ویژه در مناطق باثبات کمتر، مورد توجه پژوهشگران و استراتژیست‌ها قرار دارد.

نظریه جنگ ترکیبی 

اصل حرف در نظریه جنگ ترکیبی که یک آقایی به اسم فرانک هافمن آن را پرورانده، این است که جنگیدن فقط با تانک و تفنگ نیست. بلکه، ترکیبی از روش‌های مختلف نظامی کلاسیک و ابزارهای غیرنظامی مثل حملات سایبری، جنگ روانی و بازی‌های اطلاعاتی است که با هم یک جور هم‌افزایی ایجاد می‌کنند. در این دیدگاه، صحنه جنگ فقط میدان نبرد نظامی نیست، بلکه ابعاد سیاسی، اقتصادی، رسانه‌ای و حتی دنیای دیجیتال را هم در بر می‌گیرد.

اگر بخواهیم نمونه‌های واقعی‌اش را ببینیم، می‌توانیم به بحران اوکراین و جنگ سوریه اشاره کنیم. آنجا نیروهای دولتی، گروه‌های غیردولتی و نیروهای نیابتی، همزمان در چند جبهه با استفاده از ترکیبی از زور و ابزارهای نرم، اهداف نظامی و سیاسی خودشان را پیش می‌برند.

اهمیت استراتژیک این نظریه هم در این است که به ما می‌گوید برای مقابله با تهدیدات پیچیده و زرنگ امروزی، باید سیاست‌ها و راهبردهای جامع، چند جانبه و لایه‌لایه طراحی کنیم. یعنی باید بتوانیم در برابر این تهدیدات، پاسخ‌های چند بعدی و هماهنگ داشته باشیم.

جنگ سایبری 

اصل ماجرا این است که در دنیای امروز، دیگر جنگیدن محدود به درگیری‌های تن به تن و استفاده از سلاح‌های سنتی نیست. مفهومی به نام “جنگ سایبری” که ریچارد کلارک و توماس پاورز به طور جدی آن را مطرح کرده‌اند، به ما می‌گوید که می‌توان از طریق حملات الکترونیکی و رخنه به زیرساخت‌های اطلاعاتی دشمن، اهداف نظامی و استراتژیک را پیش برد.

تصور کنید؛ بدون آنکه نیازی به اعزام نیرو یا شلیک حتی یک گلوله باشد، می‌توان سامانه‌های حیاتی یک کشور مثل شبکه‌های برق، سیستم‌های بانکی یا مراکز کنترل ترافیک را مختل کرد. امکان سرقت داده‌های حساس، از کار انداختن ارتباطات و فلج کردن توانایی‌های عملیاتی دشمن از راه دور وجود دارد.

شاید شنیده باشید که یکی از نمونه‌های بارز این نوع جنگ، حمله سایبری استاکس‌نت به تأسیسات هسته‌ای ایران بود. در آن رویداد، بدون هیچگونه اقدام نظامی فیزیکی، تجهیزات کلیدی هسته‌ای دچار اختلال و آسیب جدی شدند.

این واقعیت نشان می‌دهد که “فضای سایبری” به عرصه نبرد نوینی تبدیل شده است. این فضا هم می‌تواند به عنوان سنگری برای دفاع عمل کند و هم بستری برای انجام حملات باشد. بنابراین، کشورها ناگزیرند که توانایی‌های دفاع سایبری خود را به موازات قابلیت‌های تهاجمی در این حوزه، به طور چشمگیری ارتقا دهند. این امر، امروزه به یکی از ارکان اصلی امنیت ملی کشورها تبدیل شده است.

مفهوم جنگ اطلاعاتی 

وقتی صحبت از جنگ اطلاعاتی می‌شود، قضیه فقط این نیست که ما یک مشت خبر دروغ پخش کنیم تا دشمن را گول بزنیم یا مردم خودمان را تحت تأثیر قرار دهیم. جان سالیوان که این مفهوم را مطرح کرده، به یک میدان نبرد خیلی وسیع‌تر اشاره دارد که در آن، اطلاعات خودش یک جور سلاح استراتژیک به حساب می‌آید.

در این میدان، ما فقط به فکر حمله نیستیم، بلکه اول از همه باید مراقب اطلاعات خودمان باشیم؛ یعنی نگذاریم دشمن به داده‌های حساس ما دست پیدا کند. بعدش هم باید تمام تلاشمان را بکنیم تا اطلاعات دقیق و به‌روزی از دشمن جمع کنیم؛ بفهمیم نقاط قوت و ضعفش کجاست و چه تصمیمی می‌خواهد بگیرد. این اطلاعات به ما کمک می‌کند تا بهترین استراتژی را بچینیم.

یکی دیگر از کارهایی که در جنگ اطلاعاتی می‌کنیم، فریب دادن دشمن است. مثلاً یک سری اطلاعات غلط به او می‌دهیم تا فکر کند ما یک کار دیگری می‌خواهیم بکنیم و در نتیجه، او اشتباه کند. حملات سایبری هم می‌توانند یک ابزار خیلی قوی در جنگ اطلاعاتی باشند؛ هم می‌توانیم از طریق آن‌ها اطلاعات دشمن را بدزدیم یا سیستم‌هایش را خراب کنیم، و هم می‌توانیم اطلاعات دلخواه خودمان را پخش کنیم.

اما شاید از همه پیچیده‌تر، بحث “جنگ شناختی” باشد. در این نوع جنگ، هدف این است که روی باورها، ارزش‌ها و طرز فکر مردم تأثیر بگذاریم تا رفتارهایشان را تغییر دهیم. این کار خیلی ظریف است و نیاز به شناخت عمیق جامعه هدف دارد.

اگر بخواهیم مثال بزنیم، فقط جنگ سرد و درگیری‌های رسانه‌ای امروزی نیستند که نمونه‌های جنگ اطلاعاتی‌اند. حتی در انتخابات کشورها هم می‌بینیم که چطور انتشار یک خبر جهت‌دار می‌تواند معادلات را به هم بزند.

مفهوم جنگ الکترونیکی

وقتی حرف از جنگ الکترونیکی می‌شود، منظور استفاده از فناوری‌های الکترونیکی برای مختل کردن سیستم‌های ارتباطی، راداری و تسلیحاتی دشمن است. این مفهوم را دو نفر به اسم‌های جان وست و رابرت ویت تدوین کرده‌اند. هدف اصلی از این کار این است که با ایجاد اختلال‌های هدفمند در عملکرد سیستم‌های حیاتی دشمن، توانایی واکنش و دفاع او را پایین بیاوریم.

یک نمونه خیلی خوب از کاربرد عملی جنگ الکترونیکی را می‌توانیم در جنگ خلیج فارس ببینیم. در آن زمان، نیروهای ائتلاف به طور گسترده از تجهیزات جنگ الکترونیکی استفاده کردند و همین کار کمک کرد تا پدافند هوایی عراق فلج شود و راه برای حملات هوایی و زمینی آن‌ها باز شود.

مفهوم جنگ روانی

تصور کنید در یک نبرد، لازم نباشد حتماً گلوله‌ای شلیک کنید تا دشمن را شکست دهید. مفهوم “جنگ روانی” دقیقاً به همین ایده اشاره دارد. افرادی مثل کورت لوین و ویلیام کولبی این موضوع را به طور جدی بررسی کرده‌اند و به این نتیجه رسیده‌اند که می‌توان با انجام عملیات‌های هدفمند، مستقیماً بر روحیه و ذهنیت طرف مقابل تأثیر گذاشت.

ابزارهای این نوع جنگ، چیزهایی مثل تبلیغات هوشمندانه، پخش شایعات حساب‌شده و دستکاری اطلاعات هستند. هدف نهایی این است که اراده دشمن را سست کنید و در مقابل، اتحاد و انگیزه نیروهای خودتان را بالا ببرید.

اگر به تاریخ نگاه کنیم، می‌بینیم که در جنگ‌هایی مثل جنگ جهانی دوم و ویتنام، از این روش‌ها به وفور استفاده شده است. رسانه‌ها، پوسترهای تبلیغاتی، سخنرانی‌های رهبران و حتی موسیقی می‌توانستند به عنوان یک سلاح روانی عمل کنند و بر احساسات و افکار مردم تأثیر بگذارند.

مفهوم جنگ اقتصادی 

فرض کنید به جای تانک و سرباز، از پول و تجارت به عنوان سلاح استفاده کنیم. این دقیقاً همان ایده‌ای است که رابرت گیلبریت مطرح کرده و به آن “جنگ اقتصادی” می‌گویند. در این نوع جنگ، هدف این است که با استفاده از ابزارهای مالی و تجاری، بنیه اقتصادی و در نتیجه توان نظامی دشمن را تضعیف کنیم.

این ابزارها می‌توانند شامل تحریم‌های مختلف باشند؛ مثلاً جلوی خرید و فروش کالاهای مهم با دشمن را بگیریم. یا اینکه یک محاصره اقتصادی ایجاد کنیم تا راه رسیدن منابع مالی و کالا به آن‌ها بسته شود. همچنین می‌توانیم صادرات فناوری‌های پیشرفته را به آن‌ها محدود کنیم تا از پیشرفت باز بمانند و حتی در زنجیره تأمین کالاهای اساسی آن‌ها اختلال ایجاد کنیم.

اگر بخواهیم مثال‌های واقعی را ببینیم، می‌توانیم به تحریم‌های سختی که پیش از حمله سال ۲۰۰۳ به عراق اعمال شد اشاره کنیم. هدف از آن تحریم‌ها این بود که منابع مالی عراق کم شود و توانایی نظامی‌اش تحلیل برود. یا مثلاً اقدامات اقتصادی که علیه ایران انجام شده نیز با همین هدف دنبال شده است؛ یعنی کاهش درآمدهای مالی و تضعیف قدرت دفاعی و تهاجمی کشور.

مفهوم جنگ نیابتی

ببینید، جنگ نیابتی یعنی اینکه یک سری قدرت‌ها، به جای اینکه خودشان مستقیماً وارد یک درگیری نظامی شوند، از گروه‌های دیگر برای پیشبرد اهدافشان استفاده می‌کنند. این گروه‌ها می‌توانند نیروهای مسلح محلی باشند، سازمان‌های شورشی، یا حتی بازیگران غیردولتی که از طرف آن قدرت‌ها حمایت مالی، تسلیحاتی یا آموزشی می‌شوند.

علت اینکه کشورها به سراغ جنگ نیابتی می‌روند، می‌تواند دلایل مختلفی داشته باشد. گاهی اوقات نمی‌خواهند هزینه‌های سنگین انسانی و مالی یک جنگ مستقیم را بپردازند. گاهی اوقات هم می‌خواهند از نظر سیاسی درگیر یک مناقشه نشوند و ترجیح می‌دهند از پشت پرده نفوذ داشته باشند. به عبارت دیگر، جنگ نیابتی یک جور راهبرد غیرمستقیم برای اعمال قدرت و تأثیرگذاری بدون به جان خریدن تمام خطرات و هزینه‌های یک جنگ تمام‌عیار است.

در دنیای امروز، نمونه‌های زیادی از جنگ نیابتی دیده می‌شود. مثلاً در برخی از منازعات منطقه‌ای، قدرت‌های خارجی از گروه‌های مسلح محلی حمایت می‌کنند تا اهداف خودشان را پیش ببرند، خواه این اهداف ژئوپلیتیکی باشد، خواه ایدئولوژیک یا اقتصادی. این حمایت می‌تواند شامل تأمین سلاح، آموزش نظامی، کمک‌های مالی و حتی پشتیبانی اطلاعاتی باشد. در مقابل، این گروه‌های نیابتی هم منافع خودشان را دنبال می‌کنند و ممکن است در عین حال که از حمایت خارجی بهره می‌برند، دستور کار مستقل خودشان را نیز داشته باشند.

 

تکنیک جنگ برق‌آسا 

تکنیک جنگ برق‌آسا، که مغز متفکرش یک افسر آلمانی به اسم هانس گودریان در زمان ارتش نازی بود، اساساً بر سه تا چیز خیلی مهم تکیه دارد: سرعت بالا، غافلگیری و اینکه تمام نیروها را یک جا و با قدرت خیلی زیاد روی یک نقطه از خط دفاعی دشمن متمرکز کنند. هدف هم این است که در کوتاه‌ترین زمان ممکن، خطوط دشمن را بشکنند و به عمق خاک آن‌ها نفوذ کنند.

ما این روش را خیلی واضح در حملات آلمان به لهستان و فرانسه در جنگ جهانی دوم دیدیم. تانک‌ها ناگهان حمله می‌کردند، هواپیماها از بالا پشتیبانی می‌کردند و نیروها با سرعت خیلی زیاد پیشروی می‌کردند. اینقدر همه چیز سریع و غیرمنتظره اتفاق می‌افتاد که دشمن اصلاً فرصت نمی‌کرد درست واکنش نشان بدهد و سازماندهی کند.

اهمیت استراتژیک این روش در این است که نشان داد سرعت، تمرکز نیرو و عنصر غافلگیری می‌توانند حتی پیچیده‌ترین سیستم‌های دفاعی را هم به راحتی از کار بیندازند و در هم بشکنند. البته، بد نیست این را هم بدانید که آمریکایی‌ها هم در حملات زمینی خودشان به عراق از همین تکنیک استفاده کردند و نتایج خوبی هم گرفتند. به نظر می‌رسد که این ایده هنوز هم در جنگ‌های مدرن طرفدار دارد.

مفهوم جنگ هماهنگ 

یک ارکستر بزرگ را در نظر بگیرید؛ هر ساز، نقش و صدای خاص خودش را دارد، اما وقتی همه با هم و تحت رهبری یک نفر بنوازند، یک سمفونی قدرتمند خلق می‌شود. جنگ هماهنگ هم دقیقاً همین‌طور است. شاخه‌های مختلف ارتش، هر کدام توانایی‌های منحصربه‌فردی دارند  پیاده‌نظام در زمین پیشروی می‌کند، تانک‌ها خطوط دشمن را می‌شکنند، هواپیماها از آسمان پشتیبانی می‌کنند و توپخانه مواضع دشمن را زیر آتش می‌گیرد.

وقتی این نیروها به صورت جداگانه عمل کنند، قدرتشان محدود است. اما وقتی با یک برنامه دقیق و هماهنگ با هم کار کنند، یک نیروی بسیار قدرتمند و کوبنده به وجود می‌آید. ژنرال‌هایی مثل پاتون و آیزنهاور این اصل را به خوبی فهمیده بودند و در طراحی عملیات‌هایشان سعی می‌کردند این هماهنگی را به حداکثر برسانند.

عملیات نورماندی در جنگ جهانی دوم یک نمونه عالی از این هماهنگی بود. تصور کنید؛ قبل از اینکه سربازان پا به ساحل بگذارند، بمب‌افکن‌ها مواضع ساحلی آلمان را بمباران کردند. سپس، نیروهای زرهی به سرعت در ساحل پیشروی کردند و همزمان، چتربازان در عمق خاک دشمن فرود آمدند تا ارتباطات آن‌ها را قطع کنند. این همکاری دقیق بین نیروهای هوایی، زمینی و دریایی باعث شد که متفقین بتوانند با سرعت بیشتری در اروپا پیشروی کنند.

نیازمندی به تسلیحات هدایت‌شونده 

یک نکته خیلی مهم در جنگ‌های مدرن، استفاده از تسلیحات هدایت‌شونده است. این ایده را دو نفر به اسم‌های رابرت لئونارد و مایکل بلوم خیلی جدی مطرح کرده‌اند. منظور از این تسلیحات، سلاح‌هایی است که دقت خیلی بالایی دارند و می‌توانند دشمن را دقیقاً هدف بگیرند، طوری که کمترین آسیب به افراد غیرنظامی و مناطق اطراف برسد. این سلاح‌ها شامل موشک‌های هوشمند، بمب‌هایی که با لیزر یا ماهواره هدایت می‌شوند و چیزهای مشابه است.

ما کاربرد این نوع سلاح‌ها را خیلی واضح در جنگ خلیج فارس و افغانستان و اوکراین دیدیم. در آن جنگ‌ها، حملات دقیق با استفاده از این تسلیحات، زیرساخت‌های حیاتی دشمن را با دقت خیلی بالا نابود کرد، بدون اینکه تلفات غیرنظامی زیادی به جا بگذارد.

نظریه جنگ در عمق 

این نظریه را دو نفر به نام‌های میخائیل توخاچفسکی و آلفرد نوواکوف مطرح کرده‌اند. اساس این ایده این است که برای اینکه دشمن به طور کامل از هم بپاشد، نباید فقط روی خط مقدم تمرکز کرد، بلکه باید همزمان در تمام عمق ساختار دفاعی او عملیات انجام داد. یعنی به جای اینکه فقط به اولین خط دفاعی حمله کنیم، باید به طور همزمان به عقب‌تر، به مراکز فرماندهی، خطوط تدارکات و نقاط حساس دیگر هم ضربه بزنیم.

در نبرد کورسک در جنگ جهانی دوم، ارتش شوروی با موفقیت از این استراتژی استفاده کرد. آن‌ها به جای اینکه فقط در یک نقطه بجنگند، حملات همه‌جانبه و هم‌زمانی را علیه مواضع آلمان در عمق دفاعی آن‌ها انجام دادند. این کار باعث شد که دفاع آلمان در چند نقطه بشکند و آن‌ها نتوانند به خوبی مقاومت کنند.

نظریه دفاع کلان 

یک رویکرد دیگر به دفاع وجود دارد که به آن “دفاع کلان” می‌گویند و والتر بگلی آن را مطرح کرده است. این ایده بر این اساس است که برای داشتن یک دفاع قوی، نباید فقط به یک خط دفاعی تکیه کرد، بلکه باید یک سیستم دفاعی چند لایه و یکپارچه ایجاد کرد که در طول فضا و زمان گسترده شده باشد. منظور از چند لایه بودن این است که اگر دشمن از یک لایه عبور کرد، به لایه‌های دفاعی بعدی برخورد کند. منظور از یکپارچه بودن هم این است که تمام بخش‌های دفاعی – چه دفاع فعال که به تهدید پاسخ می‌دهد، چه دفاع غیرفعال که آسیب‌پذیری‌ها را کاهش می‌دهد  با هم هماهنگ کار کنند. این شامل سامانه‌های دفاع هوایی، زمینی، سایبری و حتی اطلاعاتی می‌شود.

یک نمونه واقعی از این نوع دفاع را می‌توان در سیستم دفاعی چند لایه اسرائیل مشاهده کرد، مثل سامانه‌های “گنبد آهنین” که موشک‌های کوتاه‌برد را هدف قرار می‌دهد و “فلاخن داوود” که برای موشک‌های میان‌برد طراحی شده است. این سامانه‌ها نشان می‌دهند که چطور یک دفاع چند لایه می‌تواند در برابر حملات موشکی پیچیده و متنوع مؤثر عمل کند.

نظریه تهدید متحرک 

یک دیدگاه دیگر در مورد مقابله با تهدیدات وجود دارد که به آن “نظریه تهدید متحرک” می‌گویند و جان بولتون آن را مطرح کرده است. این نظریه می‌گوید که تهدیدهای امروزی دیگر ثابت و قابل پیش‌بینی نیستند؛ بلکه خیلی سریع حرکت می‌کنند، غیرمنتظره ظاهر می‌شوند و به شدت به فناوری‌های مدرن وابسته‌اند. برای مقابله با این نوع تهدیدها، ما هم باید پاسخ‌های سریع و چابک داشته باشیم.

سیستم‌های دفاع موشکی متحرک مثل پاتریوت و نیروهای واکنش سریع، نمونه‌های عملی این نظریه هستند. این سیستم‌ها و نیروها می‌توانند با سرعت خیلی زیاد جابجا شوند و تهدیداتی را که ناگهان ظاهر می‌شوند و زمان زیادی برای واکنش نشان دادن نمی‌دهند، به سرعت نابود کنند.

جنگ لجستیکی 

یک جنبه خیلی مهم در موفقیت هر جنگی وجود دارد که شاید خیلی به چشم نیاید، اما بدون آن حتی قوی‌ترین ارتش‌ها هم زمین‌گیر می‌شوند: “جنگ لجستیکی”.
این مفهوم را یک آقایی به اسم فردریک ال. هال مطرح کرده است و اساس آن بر اهمیت پشتیبانی، تأمین و تدارکات در طول جنگ است. یعنی اگر شما نتوانید به درستی مهمات، غذا، سوخت و نیروی انسانی را به خط مقدم برسانید، هر چقدر هم ارتش خوبی داشته باشید، در نهایت شکست خواهید خورد.

در جنگ جهانی دوم، برتری لجستیکی متفقین، به خصوص در عملیات‌هایی مثل پیاده‌سازی در نرماندی، نقش بسیار حیاتی در پیشروی و پیروزی آن‌ها داشت. آن‌ها توانستند حجم عظیمی از نیروها و تجهیزات را از راه دور منتقل و تأمین کنند، و همین مسئله یک مزیت بزرگ برایشان ایجاد کرد.

مفهوم جنگ شهری

وقتی صحبت از جنگ شهری می‌شود، ما وارد یک دنیای کاملاً متفاوت از جنگ در دشت‌های باز یا مناطق کوهستانی می‌شویم. این مفهوم را دیوید گرین مطرح کرده و روی تمام پیچیدگی‌های جنگیدن در فضاهای شلوغ و پر از ساختمان‌های شهر تمرکز دارد. در این نوع جنگ، دیگر فقط سرباز و تانک مهم نیستند؛ بلکه خود ساختمان‌ها، وجود تعداد زیاد مردم غیرنظامی، محدود بودن دید به خاطر کوچه‌ها و خیابان‌های باریک و حتی وجود تونل‌ها و زیرزمین‌ها، همه به عوامل تعیین‌کننده‌ای تبدیل می‌شوند.

در نبردهایی مثل فلوجه و موصل دیدیم که نیروهای نظامی مجبور بودند از تاکتیک‌های خاصی استفاده کنند تا بتوانند در این محیط پیچیده پیشروی کنند. استفاده از نیروهای ویژه که آموزش‌های خاصی دیده‌اند، به کارگیری هواپیماهای بدون سرنشین برای شناسایی و حملات دقیق، و جمع‌آوری اطلاعات محلی از مردم شهر، همگی ابزارهایی بودند که برای مقابله با دشمنی که در دل شهر پنهان شده بود، ضروری به نظر می‌رسیدند.

نظریه کنترل فضا 

یک تحول اساسی در تفکر نظامی رخ داده و آن، درک فضا به عنوان یک میدان نبرد استراتژیک است. نیکلاس جانسون با طرح “نظریه کنترل فضا”، به این واقعیت نوظهور پرداخته است. دیگر صرفاً زمین و دریا و هوا نیستند که تعیین‌کننده معادلات جنگی‌اند؛ بلکه فضا، با دارا بودن ماهواره‌ها و سامانه‌های ارتباطی و ناوبری، به یک گلوگاه حیاتی برای قدرت نظامی تبدیل شده است.

در این نظریه، محور اصلی، دستیابی به برتری در فضا است. این برتری شامل داشتن ماهواره‌های پیشرفته برای اهدافی چون جاسوسی، ارتباطات امن و ناوبری دقیق می‌شود. همچنین، داشتن قابلیت‌های ضدماهواره‌ای برای مقابله با دارایی‌های فضایی دشمن نیز از اهمیت بالایی برخوردار است. به عبارت دیگر، هر کشوری که بتواند فضا را تحت سلطه خود درآورد، مزیت اطلاعاتی و عملیاتی قابل توجهی در زمین خواهد داشت.

نگاهی به برنامه‌های نظامی فضایی قدرت‌های جهانی مانند آمریکا، روسیه و چین، به خوبی گویای اهمیت این نظریه است. استفاده از ماهواره‌ها برای رصد تحرکات دشمن، هدایت دقیق تسلیحات، و ایجاد شبکه‌های ارتباطی پایدار، همگی در راستای تحقق این هدف استراتژیک قرار دارند.

نیازمندی به رزمایش‌های متعدد نظامی 

یک نکته خیلی مهم در آمادگی نظامی وجود دارد که چارلز ویلسون بر آن تاکید داشته است: نیاز به رزمایش‌های نظامی متعدد. منظور از رزمایش، تمرین‌های نظامی پیوسته و هماهنگ بین نیروهای مختلف است. این تمرین‌ها فواید زیادی دارند؛ اول اینکه هماهنگی بین بخش‌های مختلف ارتش را بهتر می‌کنند، دوم اینکه سرعت واکنش نیروها را در شرایط اضطراری بالا می‌برند و سوم اینکه نقاط ضعف احتمالی در برنامه‌ها و تاکتیک‌ها را مشخص می‌کنند تا قبل از وقوع جنگ واقعی، برطرف شوند.

اگر به رزمایش‌های سالانه سازمان ناتو یا تمرین‌های مشترکی که ارتش آمریکا با کشورهای دیگر انجام می‌دهد نگاه کنید، به خوبی متوجه اهمیت این موضوع می‌شوید. این رزمایش‌ها دقیقاً برای این طراحی شده‌اند که نیروها را برای سناریوهای واقعی جنگ آماده کنند و مطمئن شوند که در صورت لزوم، می‌توانند به طور مؤثر عمل کنند.

اهمیت استراتژیک رزمایش‌های متعدد در این است که با تمرین مداوم، احتمال شکست در میدان جنگ واقعی به شدت کاهش پیدا می‌کند و در عین حال، سطح بازدارندگی یک کشور یا یک ائتلاف نظامی را بالا می‌برد. وقتی دشمن بداند که نیروهای شما به طور مرتب تمرین می‌کنند و برای هر احتمالی آماده هستند، احتمال حمله به شما را کمتر می‌کند. به همین دلیل است که رزمایش‌های نظامی یک بخش حیاتی از حفظ آمادگی رزمی محسوب می‌شوند.

نظریه دفاع فعال

این نظریه می‌گوید که دفاع مؤثر فقط به این معنی نیست که عقب‌نشینی کنیم یا در مقابل حمله دشمن مقاومت کنیم، بلکه شامل این هم می‌شود که قبل از اینکه دشمن بتواند کاری بکند، ما یک سری اقدامات پیش‌دستانه و حتی حملات محدود انجام دهیم. در واقع، از نظر این نظریه، بهترین راه دفاع کردن این است که به موقع حمله کنیم و تهدید را قبل از اینکه جدی شود، از بین ببریم.

 

مفهوم جنگ شبکه‌ای

دیگر فقط قدرت آتش و تعداد نیروها مهم نیست؛ بلکه سرعت و دقت در تبادل اطلاعات بین یگان‌های مختلف هم نقش تعیین‌کننده‌ای دارد. ژنرال دیوید پترائوس با توسعه مفهوم “جنگ شبکه‌ای” به این موضوع پرداخته است. اساس این ایده این است که نیروهای زمینی، هوایی و دریایی باید به یک شبکه یکپارچه و آنلاین از اطلاعات و فرماندهی وصل شوند.

در جنگ عراق، ارتش آمریکا با استفاده از این فناوری توانست خیلی سریع واکنش نشان دهد، اهداف را با دقت بالا شناسایی و منهدم کند و از انجام کارهای تکراری جلوگیری کند. سیستم‌های هوشمند، پهپادها، ارتباطات امن و رمزگذاری‌شده و تحلیل فوری اطلاعات، اجزای اصلی این نظریه هستند. یعنی همه نیروها مثل اعضای یک بدن با هم در ارتباط هستند و می‌توانند به سرعت اطلاعات را به اشتراک بگذارند و هماهنگ عمل کنند.

اهمیت استراتژیک جنگ شبکه‌ای در این است که سرعت تصمیم‌گیری را بالا می‌برد، اشتباهات را کاهش می‌دهد و باعث می‌شود که نیروها در میدان‌های نبرد پیچیده امروزی با بهره‌وری بیشتری عمل کنند. برای مثال، در درگیری سال ۲۰۲۵ بین هند و پاکستان، استفاده از این نوع فناوری چنان تأثیرگذار بود که باعث حیرت و شوک در صنعت هوانوردی شد و نشان داد که جنگ‌های آینده چقدر به این شبکه‌های اطلاعاتی وابسته خواهند بود.

سوالاتی که در این مقاله به آن پاسخ داده شد

نظریه جنگ چارچوبی مفهومی برای درک نحوه وقوع، هدایت و پیروزی در جنگ‌ها است که به فرماندهان و سیاست‌گذاران در تدوین راهبردهای مؤثر کمک می‌کند.

نظریه جنگ بیشتر به اصول و مبانی فکری جنگ می‌پردازد، در حالی که سبک درگیری به شیوه عملی اجرای عملیات نظامی اشاره دارد.

جنگ نامتقارن زمانی موفق است که طرف ضعیف‌تر با تاکتیک‌هایی مانند چریکی، خرابکاری و جنگ روانی، برتری فناوری و تجهیزات دشمن را بی‌اثر کند.

جنگ ترکیبی با تلفیق ابزارهای نظامی، سایبری، اطلاعاتی و روانی، در چند جبهه هم‌زمان دشمن را تحت فشار قرار می‌دهد.

جنگ سایبری با حملات به زیرساخت‌های اطلاعاتی، سرقت داده‌ها و ایجاد اختلال، به عنوان یک ابزار راهبردی در جنگ‌های نوین نقش دارد.

جنگ اطلاعاتی بر کنترل افکار عمومی و دستکاری اطلاعات تمرکز دارد، در حالی که جنگ سایبری بیشتر بر حمله به سامانه‌های فنی و دیجیتال متمرکز است.


با تحریم‌ها، بلوکاد اقتصادی و قطع دسترسی به منابع مالی، کشورها می‌توانند بدون شلیک گلوله، توان نظامی دشمن را تضعیف کنند.

در جنگ نیابتی، کشورها بدون ورود مستقیم به میدان نبرد، از طریق گروه‌های واسطه‌ای منافع خود را دنبال می‌کنند و هزینه‌ها را کاهش می‌دهند.

تسلیحات دقیق با هدف‌گیری مؤثر، آسیب به غیرنظامیان را کاهش داده و کارایی عملیات‌های نظامی را افزایش داده‌اند.

تسلط بر فضا، از طریق ماهواره‌ها و سامانه‌های ضدماهواره‌ای، به کنترل اطلاعات و برتری در جنگ‌های آینده کمک می‌کند.

نوشته شده در میز نظامی زاویه دید

برچسب ها:

رسانه زاویه دید را در تلگرام دنبال کنید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *