سالها پیش در یکی از کنفرانسهای اروپایی یکی از مقامهای سابق موساد میگفت: “جنگ آینده با کلیدبورد آغاز میشود، نه با ماشه.” آنموقع فکر میکردم این جمله صرفاً برای جلب توجه مخاطب است، اما آنچه در ۲۳ خرداد ماه ۱۴۰۴ رخ داد، درستی این پیشبینی را اثبات کرد. وقتی اسرائیل عملیات “شیر خیزان” را علیه ایران آغاز کرد، شاهد چیزی شدیم که تا به حال به این میزان ندیده بودیم!
در میانه جنگ تمامعیار روایتها، هر دو طرف تلاش میکردند با تقویت پروپاگاندای خود، بر افکار عمومی تأثیر بگذارند. جمهوری اسلامی ایران نیز برای مقابله با ابزارهای رسانهای دشمن، به سراغ برنامههای کوتاهمدتی مانند “وطن” رفت.
منظور از برنامههای کوتاهمدت این است که این ابزارها تنها برای یک بازه زمانی محدود کارایی دارند. پس از مدتی کوتاه، اثربخشی آنها کاهش مییابد و از بین میرود. در چنین شرایطی، نیروهای خودی که به این ابزارها تکیه کردهاند، به تدریج شاهد ضعفهای مدیریتی و ناکارآمدی در سیستم خواهند بود.
ابزارهای کوتاهمدت، پس از انقضا، میتوانند نتیجهای کاملاً معکوس داشته باشند. به عنوان مثال، یک ملت ممکن است در یک بازه زمانی توسط حاکمیت خود وطنپرست شود، اما با فاصله چند ماه، همان مردم به معترضانی شاکی تبدیل میشوند.
این دقیقاً مشکل اصلی راهحلهای کوتاهمدت است: آنها باعث ایجاد مشکلات بلندمدت میشوند. در مقابل، یک راهحل اصولی که طی دههها پیادهسازی شده باشد، ریشههای عمیقتری در جامعه میاندازد و تأثیری ماندگارتر و پایدارتر دارد.
دادههای شرکت Radware نشان میداد که حملات سایبری از چهارم ژوئن شروع شده بود، یعنی یازده روز پیش از شروع رسمی درگیریها. این پدیده که آن را “پیشلرزههای رسانهای” مینامند، نشان میدهد که جنگهای مدرن با دستکاری اطلاعات و تضعیف اعتماد عمومی آغاز میشوند.
عملیات “شیر خیزان” اسرائیل نمونهای از “رسانهسازی همزمان” بود که در آن هر حمله هوایی با پیامهای از پیش تعریفشده همراه میشد. بر خلاف جنگهای سنتی که ابتدا عمل انجام میشد و سپس رسانهها آن را پوشش میدادند، در این جنگ، عملیات نظامی و رسانهای همزمان طراحی شده بود. این یکپارچگی به حدی بود که مشخص نبود کدام یک اولویت دارد. آیا حملات هوایی برای تحقق اهداف رسانهای انجام میشد یا پیامهای رسانهای برای توجیه حملات؟ واقعیت این است که هر دو جنبه بهطور کامل در هم تنیده شده بودند. ویدیوها و گزارشها قبل از عملیات آماده شده بود، هر مرحله عملیات با پیامهای رسانهای خاص همراه بود، و همزمان از رسانههای سنتی و شبکههای اجتماعی استفاده میشد.
در میانه جنگ روایتها، ایران شکست خورد و مجبور شد فضای مجازی را به نفع خود محدود کند تا مخاطبان به اجبار از محتوای مورد نظر حاکمیت تغذیه شوند. این اتفاق با قطع اینترنت رخ داد؛ به این ترتیب، دسترسی مردم به اینترنت آزاد قطع شد و آنها ناچار به استفاده از پلتفرمهای داخلی شدند.
این اقدام از جهاتی هوشمندانه بود، زیرا در جنگ رسانهای، ضعف به سرعت به شکست کامل منجر میشود. با این حال، باید در نظر داشت که آغاز شکستهای رسانهای ایران، به جنگ دوازده روزه محدود نمیشود. این روند به صورت تدریجی و طی چند ماه رخ داد.
ضعف مشهود در جنگ رسانهای با شروع مذاکرات با آمریکا آغاز شد و به صورت پلکانی ادامه پیدا کرد. به خاطر دارم که در آن زمان، از اساتید خود در این زمینه سؤال میکردم و همه آنها میگفتند که راه دیگری وجود ندارد. این ضعف در نهایت در جنگ دوازده روزه به اوج خود رسید و رسانههای ایران را تا مرز خفگی پیش برد، تا جایی که تنها راه برای کنترل رسانه، قطع کردن آن بود.
هنگامی که قوای سیاسی در ضعف است، توانایی رسانه برای دستاوردسازی به شدت محدود میشود. در چنین شرایطی، کنترل روایت به دریوزگی میافتد. با این حال، تلاشی برای دستاوردسازی رسانهای آغاز شد که با روایتسازی غیرمستقیم همراه بود. در شرایطی که رسانههای غربی در حال ضربه زدن به ما بودند، تنها ابزارمان را رو کردیم: مذاکره ای که آمریکا آن را مستقیم و ما آن را غیر مستقیم میخواندیم.
استفاده از این واژه، به ابزاری برای نشان دادن قدرت تصمیمگیری ما تبدیل شد. تلاش بر این بود که با متحد کردن کل کشور حول این واژه، به جامعه جهانی و به خصوص جامعه داخل کشور نشان دهیم که این ما هستیم که شرایط را تعیین میکنیم، حتی اگر با موج گستردهای از تمسخر رسانهای مواجه شویم. این ابزار، فارغ از محتوای آن، تنها برای نمایش اراده ما به کار رفت.
شرایط مانند همیشه به نفغ فرامتن بود. هر دو طرف درگیری مهارت فوقالعادهای در دستکاری فرامتن نشان دادند. زمانبندی انتشار اخبار در ساعات اوج ترافیک، انتخاب پلتفرمهای مختلف برای مخاطبان متفاوت (تلگرام برای مخاطبان داخلی و توییتر برای بینالمللی)، استفاده از هشتگها برای ایجاد ترندهای مصنوعی، و دستکاری کامنتها با استفاده از باتها همگی نشان میدهد که چگونه رسانهها از ابزار اطلاعرسانی به سلاح تبدیل شدهاند.
در برابر ابزارهای رسانهای ایران، ابزار مشهود اسرائیل خشم و دلسوزی بود. بله، درست خواندید: دو ابزار کاملاً متفاوت. آنها از یک سو خشم ملت ایران نسبت به حاکمیت را شعلهور میکردند و از سوی دیگر، خود را دلسوز و ناجی ایران نشان میدادند.
با این حال، این ابزارها کافی نبودند و به نظر میرسد اسرائیل بهخوبی از قدرت رسانهای ایران آگاه بود. آنها با علم به این موضوع، راه پرهزینهای را انتخاب کردند، زیرا میدانستند که در نهایت روایت ایران پیروز نخواهد شد. علت این شکست، استفاده ایران از راهحلهای کوتاهمدت برای پوشش ضعفهای خود بود.
این همان نکتهای است که پیشتر به آن اشاره کردم: راهحلهای کوتاهمدت باعث ایجاد مشکلات بلندمدت میشوند. تصور میکنم در ماههای آینده، دیگر خبری از “وطنپرستان ۱۲ روزه” نخواهد بود و در مقابل، خشم به کلیدواژهای همگانی تبدیل خواهد شد.
این اتفاق را نباید به پای اسرائیل نوشت، بلکه مسئولیت آن با ضعفهای رسانهای ماست که مجبور شدیم کارت “وطنپرستی” را زودتر از موعد بسوزانیم.
یکی از بارزترین نمونههای این جنگ اطلاعاتی، ماجرای ادعای ایران مبنی بر سرنگونی جنگنده اف-۳۵ اسرائیل بود. ماجرایی که از بیخ و بن مشکل داشت و در همان زمان چه در لایو های صوتی و چه در پست های متنی اشاره داشتیم که دارای اعتبار کمی است.
سعی کردیم مردم را با علوم نظامی آشنا کنیم تا درگیر این دروغ های کوتاه مدت نشوند.
در آن زمان کسی درک نمی کرد که این عمل ما نجات جمهوری اسلامی ایران از واکنش های آینده است، زیرا این روایت خیلی سریع سوخت و هزینه آن برای کشور بسیار زیاد و تمسخر آمیز بود.
اما چه کنیم که کارت وطن به حدی در یک بازه زمانی قوی بود که روایت کوچک ما حتی قابلیت نفس کشیدن نیز نداشت و متاسفانه به چشم دیدیم که پس از آتش بس چه بلایی بر سر اعتبار رسانه ای آورد.
خبری که توسط رسانه رسمی ارتش جمهوری اسلامی ایران و اکثر رسانه های معتبر کشور شامل سازمان صدا و سیما جمهوری اسلامی ایران به صورت رسا و قدرتمند اعلام میشد پس از مدت کوتاهی به شکلی رسا و قدرتمند رد شد.
این عملیات در چندین مرحله انجام شد: ابتدا محتوای اولیه به شکل ویدیوی مبهمی منتشر شد که ادعا میشد لاشه هواپیما است، سپس این خبر در صدها کانال تلگرامی بازنشر شد، در مرحله بعد با استناد به منابع “نظامی” و “امنیتی” گمنام اعتبارسازی شد، خبر به چندین زبان ترجمه و بینالمللی شد، و در نهایت توضیحات مختلفی برای مقابله با تکذیبهای احتمالی ایجاد شد.
البته که این عمل به دلیل ضعف رسانه ای رقم خورد ولی باید منصف بود که ماجرای انهدام اف ۳۵ یک روایت محدود ولی قدرتمند بود، تصاویر ساخت هوش مصنوعی یکی از دلایل تضعیف روایت بودند که به مرور زمان گویی که سازندگان روایت از آن آگاه شدند.
تکنیکهای مورد استفاده در این عملیات شامل استفاده از تصاویر آرشیویی که مربوط به حوادث مشابه در گذشته بود، دستکاری متادیتای تصاویر برای تغییر اطلاعات زمان و مکان، ایجاد شاهدان جعلی از طریق اکانتهای فیک که ادعای مشاهده حادثه میکردند، و استفاده از فناوری deepfake برای تولید ویدیوهای جعلی از مقامات اسرائیلی بود.
در این میان، یونیت ۸۲۰۰ اسرائیل که آن را “قلب تاریک رسانهای اسرائیل” مینامند، نقش کلیدی ایفا کرد. این یونیت که در گذشته فقط به عنوان یک واحد اطلاعاتی شناخته میشد، حالا به یک ماشین رسانهای پیچیده تبدیل شده است. قابلیتهای رسانهای این یونیت شامل تولید محتوای چندزبانه به ۱۵ زبان مختلف، تحلیل رفتار مخاطب با استفاده از big data برای شناسایی مخاطبان هدف، عملیات تأثیرگذاری بر رسانههای بینالمللی، و جنگ روانی برای ایجاد ترس و اضطراب در مردم بود. این یونیت نه تنها دادهها را دستکاری میکرد، بلکه “واقعیت موازی” تولید میکرد که به آن “واقعیتسازی مصنوعی” گفته میشود.
آمریکا که نقش “استاد پنهان بازی رسانهای” را ایفا کرد، در این جنگ نقش پشتپردهای اما حیاتی بازی کرد. آمریکا هرگز مستقیماً وارد جنگ اطلاعاتی نمیشود، بلکه “چتر حمایتی” فراهم میکند. استراتژی آمریکا بر سه محور استوار بود: سیگنالدهی استراتژیک یعنی پیامدهی غیرمستقیم به دوستان و دشمنان، حمایت فنی از طریق ارائه ابزارهای پیشرفته تحلیل داده به اسرائیل، و مهار اطلاعات یعنی کنترل انتشار اطلاعات حساس در رسانههای غربی. وقتی سازمانهای سایبری آمریکا از شرکتها خواستند تا در “حالت آمادهباش بالا” باشند، این فراتر از یک هشدار معمولی بود و نشان میداد که آمریکا بدون درگیری مستقیم، به دوستان و دشمنان خود پیام میداد.
آنچه در این ۱۲ روز در نیوزرومها اتفاق افتاد، قابل توجه بنده بود. سردبیرانی که سالها بر روی “وراستی” و “فکت-چک” تأکید میکردند، حالا مجبور بودند در عرض دقایق تصمیم بگیرند که چه چیزی واقعی است. تحولات عملیاتی شامل تشکیل اتاقهای جنگ اطلاعاتی با تیمهای ویژه برای پایش و تحلیل اطلاعات، استقرار سیستمهای هشدار سریع برای تشخیص خبر جعلی، ایجاد شبکههای تأیید با ارتباط مستقیم با منابع میدانی، و تدوین پروتکلهای اضطراری برای مواقع بحران بود. در بحث انتشار تصاویر برخورد موشک ها نیز با این چالش روبرو بودیم.
در جریان جنگ اخیر، اسرائیل که استاد سانسور است، این بار روش خود را تغییر داد. برای پوشش خبری برخورد موشکها، ما به تصاویر منتشرشده توسط مردم اسرائیل وابسته بودیم. اما در این شرایط، آنها با انتشار هدفمند تصاویر تکراری، به موفقیت بزرگی دست پیدا کردند. ما در ابتدا متوجه این ترفند نشدیم؛ اسرائیل با انتشار عکسهای بیاعتبار و تکراری، و سپس با استفاده از حسابهای جعلی در فضای مجازی، به سرعت ثابت میکرد که این تصاویر قدیمی و نامعتبر هستند.این تاکتیک هوشمندانه بود؛ آنها خودشان ناشر محتوا بودند، اما در نهایت ما را بیاعتبار کردند. ما تشنه اطلاعات بودیم و مجبور بودیم از هر آنچه در دسترس بود استفاده کنیم، و همین نیاز، ما را به دام این تکنیک رسانهای کشاند.تشخیص قدیمی بودن تصاویر برای کارشناسان رسانه سخت بود. چون به دلیل سانسورهای قبلی، تصاویر زیادی از عملیاتهای گذشته شبیه به عکسهای جدید منتشر میشدند و این کار را برای آنها غیرممکن میکرد.
هوش مصنوعی مارا بیچاره کرد، مقداری از این بیچارگی را خودمان بر سر خودمان آوردیم و مقدار قابل توجهی را نیز اسرائیل به شکل هوشمندانه بر ما سرازیر کرد.
کار به حدی بیخ پیدا کرده بود که در دسترسی به اطلاعات اینترنتی همکاران خبرنویس ما پشت سر هم به بن بست میخوردند.
مشکل ما این بود به اندازه غربی ها کوپن اشتباه کردن نداشتیم، ویدیوهای deepfake که در شبکههای اجتماعی منتشر میشد، آنقدر باکیفیت بود که حتی متخصصان نمیتوانستند آنها را از واقعیت تشخیص دهند. کاربردهای هوش مصنوعی در این جنگ از تولید محتوای جعلی به شکل ویدیوها و تصاویر deepfake گرفته تا اکانت های منتشر کننده خبر که اصلا وجود خارجی نداشتند و تله بودند. مردم عادی که با سیل اطلاعات متضاد روبهرو بودند، حتی به چتباتها مراجعه میکردند تا صحت اطلاعات را بررسی کنند، که این خود نشاندهنده عمق “بحران اعتبار اطلاعاتی” است.
در مقابل رو به استراتژی “چریکی رسانهای” آوردیم. بجای تولید محتوای متمرکز، صدها کانال کوچک در شبکههای اجتماعی راهاندازی شد که به واسطه پوشش مستمر و اطلاعات جذاب سریعا رشد میکردند و جامعه ای هرچند کوچک درگیر میشدند. هر کدام بخشی از روایت کلی را منتشر میکردند. این استراتژی که آن را “شبکهسازی روایتی” مینامند، دارای چهار ویژگی کلیدی بود: پراکندگی از طریق استفاده از صدها کانال کوچک، تخصصیسازی به شکل متمرکز شدن هر کانال بر روی مخاطب خاص، انعطافپذیری در امکان تغییر سریع روایت، و مقاومت در برابر شناسایی و مسدودسازی.
با این روش مخاطب نمیتوانست سو گیری و هدف رسانه را متوجه شود زیرا روایت های گسترده قابلیت تحلیل را حتی به متخصصین نمیداد. از طرفی دیگر این استراتژی اجازه میداد که حتی در صورت شناسایی و مسدود شدن برخی کانالها، شبکه کلی همچنان فعال باقی بماند.
مانند همیشه اهمیت منابع میدانی دوباره در جنگ خود را نشان داد، همانطور که در مقاله ضرورت منابع میدانی در جنگ روانی گفتیم تفاوت مردم ایران با بقیه جوامع این است که هرکدام اندازه یک خبرگزاری میتواند در ثانیه خطرساز باشد و دست دشمن را پر کند، همین باعث شد که کنترل از روی منابع حتی با تهدیدات قانونی خارج شود و صرفا بشود رسانه های انتشاری را کنترل کرد.
دیگر موضوع این نبود که چه خبری را منتشر کنیم، بلکه این بود که چگونه آن خبر را فریم کنیم. تکنیکهای کنترل تایمینگ برای تعیین زمان مناسب انتشار اخبار، اولویتبندی موضوعات برای تعیین اهمیت نسبی اخبار، تعیین حجم پوشش برای هر موضوع، و زاویهسازی برای تعیین جنبههای مورد تأکید بود. این رقابت آنقدر شدید بود که گاهی اوقات خبری که در یک رسانه اصلی محسوب میشد، در رسانه دیگر اصلاً پوشش نمییافت.
همزمان با این تحولات، پدیده “روایت چندگانه” نیز رخ داد که در آن یک واقعه واحد در رسانههای مختلف کاملاً متفاوت فریم میشد. همان حادثه در رسانههای ایرانی به عنوان “مقاومت قهرمانانه” و در رسانههای اسرائیلی به عنوان “تلاش های ناموفق” فریم میشد. انواع فریمها شامل فریم قهرمانی که عمل را به عنوان شجاعت نمایش میداد، فریم دفاعی که عمل را به عنوان دفاع مشروع توجیه میکرد، فریم قربانی که خود را به عنوان طرف آسیبدیده نمایش میداد، و فریم تهدید که طرف مقابل را به عنوان خطر معرفی میکرد. این تنوع فریمها نشان میدهد که در جنگهای مدرن، واقعیت یک مفهوم نسبی شده است.
البته که روایت ایرانی خودش جهانی از روایت ها بود، بر خلاف اسرائیل که کشور جنگ دیده و جنگ شناسی است و حتی چپ های این کشور مانند راست گرا ها وطن پرست هستند، روایت های ایرانی به شکل قابل توجهی نا هماهنگ و گسترده بود.
عده ای تحقیر، عده ای تعریف و عده ای اصلا نمیدانستند دارند دقیقا چه میکنند.
در این فضا، آنجه که انتظار میرفت نیز رخ داد که به معنای تغییر باورهای مردم در مدت زمان کوتاه است. با تکرار مداوم پیامهای خاص، مردم واقعاً شروع به باور کردن آنها کرده بودند. این فرآیند در چهار مرحله انجام میشد: تکرار مداوم پیام، استفاده از منابع مختلف برای تنوعبخشی، نمایش حمایت عمومی برای ایجاد تأیید اجتماعی، و در نهایت جایگزینی باور قدیمی. تا حدی به تکنیک کلیشه در رسانه شبیه است اما این اتفاق بسیار کلی تر و دارای جوانب بیشتری بود. در یک زمان رسانه اطلاعات که هیچ بلکه باورهای بنیادین مردم را نیز تغییر داد.
آنچه در این ۱۲ روز اتفاق افتاد، تأثیرات طولانیمدتی بر رسانه خواهد داشت. مردم دیگر نمیتوانند به هیچ منبع اطلاعاتی اعتماد کامل داشته باشند، که این “بحران اعتبار مزمن” نامیده میشود. تحولات آتی بسیار خطرناک است زیرا که با بزرگترین چالش عصر مدرن رسانه ای در تاریخ ایران روبرو شدیم و پس از این اتفاق هیچ کاری برای بهبود نکردیم!
نمیدانم چگونه باید آسیب ببینیم تا عزیزان رسانه ای کشور از این حقیر و دیگر اساتید رسانه کشور انتقادات و پیشنهادات را بپذیرند اما خب شاید دوستان امیدی به آینده و بهبود آن ندارند که تلاش برای اعمال دشوار کنند.
همانطور که عرض کردم روش و راهکار بلند مدت نیازمند دهه ها کار اصولی است و نمیشود در لحظه ای به آن رسید.
اما حداقل میشود با استفاده از راهکار های کوتاه مدت عاقلانه کمی مسیر را برای درگیری بعدی هموار کرد.